چه مردي! چه مردي!
که مي گفت
قلب را شايسته تر آن
که به هفت شمشير عشق
در خون نشيند
و گلو را بايسته تر آن
که زيباترين نام ها را
بگويد.
و شيرآهن کوه مردي از اين گونه عاشق
ميدان خونين سرنوشت
به پاشنه ي آشيل
درنوشت
□
دريغا شيرآهن کوه مردا
که تو بودي،
و کوه وار
پيش از آن که به خاک افتي
نستوه و استوار
مُرده بودي.
اما نه خدا و نه شيطان -
سرنوشت تو را
بُتي رقم زد
که ديگران
مي پرستيدند.
بُتي که
ديگران اش
مي پرستيدند.
******************************************
اثری از شفیعی کدکنی
به کجا چنین شتابان ؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا
هوس سفر نداری
ز غبار این بیابان ؟
همه آرزویم اما
چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان ؟
به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم
سفرت به خیر ! اما تو دوستی خدا را
چو ازین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را

:: موضوعات مرتبط:
آغازمن و پایانم ,
,
:: بازدید از این مطلب : 1232
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8